سر نداری
سر نداری که سر از خاک سیه برداری
یا که بر حال دل خواهر خود خون باری
همدمم بوده چهل روز فغان و زاری
جگرم سوخت به غربت ز غم بی یاری
مرهمی بر دل صدپارة من بگذاری
******
ای برادر به فدای بدن بی سر تو
با چهل روز عزا آمده ام در بر تو
رمقی در بدنم نیست که گویم جانا
مانده در شام بلا پیکرة دختر تو
جگرم سوخت به غربت ز غم بی یاری
سر نداری که سر از خاک سیه برداری
******
سر نداری که بگویم بنگر یارت را
خواهر خسته دل تشنة دیدارت را
یا که بر اشک یتیمان نظری اندازی
تا ببینی رُخ خون بستة زوّارت را
یا که بر حال دل خواهر خود خون باری
سر نداری که سر از خاک سیه برداری
******
بی تو بر ما چه گذشته نتوانم گویم
با دل و دیده فقط یاد تو را می جویم
آن چنان داغ تو بر سینة من سنگین است
گَرد رویم به سرشک بصرم می شویم
همدمم بوده چهل روز فغان و زاری
سر نداری که سر از خاک سیه برداری
******
من که بعد از تو شکستم به عزا فرسودم
رَهرو ایدة تو حامی طفلان بودم
قامت خم شده و چهرة در غم شده ام
خود گواهیست چهل وادیه غم پیمودم
همدمم بوده چهل روز فغان و زاری
سر نداری که سر از خاک سیه برداری
******
ای که درخاک سیه فام بلا مدفونی
پاره پاره بدن از تیر و سنان دونی
من بمیرم به سر قبر غریبانة تو
که هنوز بعد چهل روز چنین گلگونی
مرهمی بر دل صدپارة من بگذاری
سر نداری که سر از خاک سیه برداری
******
او که این نوحه سر قبر برادر خوانَد
صبر و تابش به ابد ورد زبان می مانَد
سروری از دل صد پارة زینب گفتی
در صف روز جزا اجر تو را می دانَد
جگرم سوخت به غربت ز غم بی یاری
سر نداری که سر از خاک سیه برداری
******
شاعر : محمدرضا سروری
- دوشنبه
- 1
- آبان
- 1396
- ساعت
- 8:19
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه