فراق تو درد است و درمان ندارد
چرا قصه ی هجر پایان ندارد
تو جان جهانی تو صاحب زمانی
بدون تو جسم جهان جان ندارد
بیا ای که در سال های ظهورت
پر است از بهار و زمستان ندارد
خودت را مگیر از دل بیقرارم
که بودن بدون تو امکان ندارد
تو این روزها باز هم غرق اشکی
و اشک تو را چشم باران ندارد
خدا را دوصد شکر آقا تو هستی
اگر زائر آن قبر پنهان ندارد
در این روزهای غریبی سپاهی
بجز همسرش شاه مردان ندارد
و بستند دستان خیبرگشا را
شنیدند و گفتند امکان ندارد
یهودی در آن کوچه دادش درآمد
مگر که مدینه مسلمان ندارد
شاعر : محمد بیابانی
- دوشنبه
- 1
- آبان
- 1396
- ساعت
- 11:16
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
محمد بیابانی
ارسال دیدگاه