خاطره ها
رسیدم و خاطره ها تازه شد
دوباره غم بی حد و اندازه شد
دلم به راه غصه دروازه شد
******
رسیدم و باز دلم شد غمین
بار دگر غصّه نشست بر جبین
به یادم آمد از حسین و عبّاس
پرچم و مشک و دست و نقش زمین
زینب خونین جگرم ، وای وای
شال عزا روی سرم ، وای وای
وای وای ، وای وای، زینب خونین جگرم
وای وای ، وای وای، شال عزا روی سرم وای وای وای وای وای
حال و هوای قتلگاه شد پدید
یک تن تنها و سپاه یزید
آن دم خونین که به دست ستم
خنجر شمری سر شاهی برید
دوباره غم بی حد و اندازه شد
رسیدم و خاطره ها تازه شد
******
به علقمه رفتم و گریان شدم
یاد لب ساقی عطشان شدم
سوز دلم شد به لبانم عیان
هم نفس ناله و افغان شدم
زینب خونین جگرم ، وای وای
شال عزا روی سرم ، وای وای
وای وای ، وای وای، زینب خونین جگرم
وای وای ، وای وای، شال عزا روی سرم وای وای وای وای وای
به یادم آمد از گل صغیری
غنچة نورستة ناصبیری
طفل لب عطشان شکسته بالی
حنجر خشک و نوک تیز تیری
دوباره غم بی حد و اندازه شد
رسیدم و خاطره ها تازه شد
******
یاد جوانان خود افتاده ام
قاسم و اکبر آن دو شهزاده ام
جعفر و عبدلله و عثمان و فضل
عون و محمدم دو دلداده ام
زینب خونین جگرم ، وای وای
شال عزا روی سرم ، وای وای
وای وای ، وای وای، زینب خونین جگرم
وای وای ، وای وای، شال عزا روی سرم وای وای وای وای وای
خاطرة تلخ وداع یاران
دیدة پر خون و سرشک باران
پیکر پاره پارة بی کفن
له شده در زیر سم سواران
دوباره غم بی حد و اندازه شد
رسیدم و خاطره ها تازه شد
******
چهل شبانه روز گذشته بر من
فکنده آتش عزا به خرمن
مثل چهل سال پر از شراره
لحظه به لحظه طی شده با مُحن
زینب خونین جگرم ، وای وای
شال عزا روی سرم ، وای وای
وای وای ، وای وای، زینب خونین جگرم
وای وای ، وای وای، شال عزا روی سرم وای وای وای وای وای
سوخته در ماتم جانانه دل
کرده پر از تعزیه پیمانه دل
در سخن سروری این نکته بین
از غم یاران شده ویرانه دل
دوباره غم بی حد و اندازه شد
رسیدم و خاطره ها تازه شد
******
شاعر : محمدرضا سروری
- سه شنبه
- 2
- آبان
- 1396
- ساعت
- 5:28
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه