خدا را شاکرم
خدا را شاکرم بعد از اسارت رسیدم کربلا دیدم مزارت
نمودم ای پدر غسل زیارت نشستم گریه کردم در جوارت
خـدا را شکر می گویم سراسر
که بعد از روز و شبهای غم آور
نمُـردَم قبـر تو دیـدم بـرابـر
زیارت کردمـت بابای بی سـر
کنـارِ تـربـت پاکـت نشستـم
نه لب هایم نه چشمانم نبستم
برایت گفتـم و بر سینه دستـم
زدم بُغض دلم با خون شکستم
خدا را شاکرم بعد از اسارت رسیدم کربلا دیدم مزارت
از آن روزی که رفتم تا به امروز
به یادت بوده ام بابا به هر روز
به دور از مردمانـی کینه افـروز
بـرآوردم ز سینـه آه جـانسوز
نگـاه کـردم نگـاه آتـشیـنـی
تورا دیدم به حـالِ نِی نشینـی
که احـوال مـرا با گریـه بینـی
بـرای کـودکانـت دل غمینـی
خدا را شاکرم بعد از اسارت رسیدم کربلا دیدم مزارت
629
خدا را شاکرم بعد از اسارت رسیدم کربلا دیدم مزارت
نمودم ای پدر غسل زیارت نشستم گریه کردم در جوارت
کنـارِ عمـه می سـوزم دمـادم
سـرایِ ما شـده لبـریـز ماتـم
شـده بزم عـزا هـردم فراهـم
به رنـگ غم شده گلزار خاتـم
زیارت نامه ای خوانـدم برایت
به پا کـردم ز نو بـزم عـزایت
به یاد حنجـرِ خشکیـده نـایت
زدم بر سینه و سر بی نهـایت
خدا را شاکرم بعد از اسارت رسیدم کربلا دیدم مزارت
شـده آیینـة من غصـه مـادام
دلِ بی کینـه ام تصویر غم فام
چه گویم تا نمایـد سینـه آرام
سکینـه را رهـا گـردانـد آلام
سرود سـروری باز هم عزا شد
به عشـاق حسینـی هم نوا شد
هـوایِ اربعیـن در کـربـلا شد
به هرمحفل دوباره غم به پا شد
خدا را شاکرم بعد از اسارت رسیدم کربلا دیدم مزارت
شاعر : محمدرضا سروری
- سه شنبه
- 2
- آبان
- 1396
- ساعت
- 6:13
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه