تویی زخمی ترین سر در میانِ این همه سرها
امان از سنگها و چوبها و تیغ و خنجرها
ز سنگ کوفی و شامی که می بارید از هر سو
شکسته از شما سرها ، زِ زنهای حرم پرها
به دخترهای شامی گفته بودم من پدر دارم
عزیزم حیف شد شب آمدی خوابند دخترها
تنور خانۀ خولی چه کرده با سرت بابا
که رفت از یاد من دیگر جراحتهای پیکرها
چه می شد گر که من را هم سفر می بردی ای بابا
به همراه عزیزان و عموها و برادرها
خودت از عمه های من تشکر کن که در هر جا
برای جسمِ دخترها سپر بودند خواهرها
من و زجر و من و سیلی من و رخسارهء نیلی
بده حق خسته ام دیگر ز تکرارِ مکررها
پدر در ماجرای آتش و خیمه خدا داند
که دلها سوخته بدتر زِ چادرها و معجرها
من از افسردگی های رباب اینگونه فهمیدم
که هجران بد اثر دارد به روی قلب مادرها
شاعر : مهدی مقیمی
- جمعه
- 5
- آبان
- 1396
- ساعت
- 17:10
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه