هنوز تو گوشِشه
صداي بابا
از توي گودال ، آب آب آب
گريش ميگيره
تاكه ميبينه
بعد چهل سال ، آب آب آب
واسه همين دو قطره ، رباب ، دق مرگ شد
با گريه روضه ميخوند ، پاي ، گهواره
خون گريه كرد چهل سال ، آقام ، تا ميديد
لالا ميگه مادري ، برا ، شير خواره
واي ، واي ، واي ، بيچاره رباب
واي واي واي ، دلخونه آقام .....
موقع دفنِ
بابا حسينش
با گريه ميگفت ، واويلا
ديدن با گريه
گذاشت لباشو
به روي حلقومِ بابا
دق كرد تا ديد كه بابا ، رو خاك ، افتاده
حتي نداره انگـــشت و نه انگشتر
خواست از بني اسد تا ، يكم ، بوريا
از خونه ها بيارن ، برا ، اين پيكر
واي ، واي ، واي ، باباي غريب
واي واي واي ، دلخونه آقام.....
هنوز تو گوشِشِه
صداي هلهله
صداي خنده ها ، واويلا
بعد يه عمر هنوز
جلوي چشماشه
شام بلا خدا ، واويلا
تا سهل ساعدي رو ، آقا ، ديد فرمود
به نيزه دارا بگو ، جلو ، تر باشن
تا چشم نا محرما ، نشه ، خيره به
اينهاييكه ناموسِ ، رسـول اللهن...
واي ، واي ، واي ، زينب خون دلِ
واي واي واي ، دلخونه آقام....
شاعر : عباس میرخلف زاده
- جمعه
- 5
- آبان
- 1396
- ساعت
- 19:54
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه