• پنج شنبه 6 اردیبهشت 03

 وحید محمدی

اربعین -( ای ابتدای غربت بی انتها فرات )

1165

ای ابتدای غربت بی انتها فرات

ای شاهد همیشگی ماجرا فرات

با دسته بسته رفتم از این کربلا فرات

با داغ مانده بر دلم از یار رفته ام

 

واللهِ پیر کرده مرا در جوانی ام

خرده مگیر نیلی ام و ارغوانی ام

دانی چرا چنین شده قد کمانی ام؟

تا شام رفته ام، سر بازار رفته ام

آه ای فرات، خسته ام از ماجرای شمر

یادم نرفته طعنه و آن حرف های شمر

مانده هنوز روی پرم، جای پای شمر

با چشم تار و پای پر از خار رفته ام

آه ای فرات رنگ پر و بالمان که هیچ

آه ای فرات خستگی حالمان که هیچ

آه ای فرات زیور و خلخالمان که هیچ

بی معجر از میانه ی انظار رفته ام

بشنو که داغ روی دلم گشته منجلی

بازار شام و حرمله و دختر علی!!

آهسته تر که بلکه عمو نشنود ولی

با عمه ام به مجلس اغیار رفته ام

 

شاعر : وحید محمدی

  • شنبه
  • 13
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 17:44
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران