کنار پنجره فولاد لحظههای وداع
که سست می شود از غصه، پای برگشتن
صدای زنگ تماسی مرا به خود آورد،
هنوز در حرمی؟ آه و گریه و شیون
بگو امام رضا، دست من به دامنتان
بگو که دست شما یک امانتی دارم
برات کرب و بلا را بگیر از دستش،
بگو که از سرتان دست برنمیدارم
دلم گرفته همه رفتهاند و من ماندم،
نمیرسی تو به فریاد این دل غمگین؟
دعا مگر نه که قلب شکسته میخواهد؟
ببین بساط دلم را شکستهتر از این؟
به چشمهای ترم قول دادهام آقا،
دل مرا به هر آنجا که میبرد باشم
که اربعین به تماشای گنبد سقا،
دم عمود هزار و چهارصد باشم
جز آن طرف، همه جا اربعین گرفته هوا،
روانه ساز دلم تا کمی هوا بخورد
سه روز روزه گرفته که وقت افطارش،
کمی ز چایی و خرمای کربلا بخورد
دلم گرفت برای دل گرفته او؛
چه دلشکسته به سوی ضریح برگشتم
دوباره آمدم آقا کمی سمج بشوم؛
که من هنوز هم از خیر راه نگذشتم
مگر به دست کریمت برات کم داری؟
چرا یکی برود آن یکی شود مأیوس؟
بگو که عاشق تو پشت در نمیماند؛
همان که در پی هر حاجت آمده پابوس
دو روز بعد، دم موکب الرضا بودم؛
صدای گریه شوقی؛ تو هم که آمدهای
به خنده گفتم اگر دست اوست حاجتها،
اگر یکی طلبیدی به خود ضرر زدهای
فقط برات من و تو که نه، برات همه،
چه خوب بدرقه کرده است میهمانش را
ببین به خدمت زوار سفره جدش،
چه خالصانه فرستاده خادمانش را
ببین که چایی خوشرنگ کربلا چه به شوق،
گرفته در بغل خود نبات مشهد را
تمام راه خراسان به کربلا نور است؛
ببین توالی این کاروان ممتد را
به سمت توس سلامی به رسم شکرانه؛
که از سخاوت سلطان رسید اذن ورود
وداع با حرم مرز عاشقی مهران؛
به خاک تشنه لب کربلا سلام و درود
شاعر : انسیه سادات هاشمی
- دوشنبه
- 15
- آبان
- 1396
- ساعت
- 19:19
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
انسیه سادات هاشمی
ارسال دیدگاه