زینب رسید کشته بی سر قیام کن
باز از رگ بریده به خواهر سلام کن
یک اربعین که حرمت من را نداشتند
تو الاقل به پیری من احترام کن
آغوش توقرار دلم بودازآن نخست
دستی برآرو صبر مرا مستدام کن
《من خون گرم خویش حلال تو کرده ام
خواهی به شیشه افکن و خواهی به جام کن》
نیمی زجان گرفته ای از من در آن غروب
برخیز و کار نیمه خود را تمام کن
جان داده ام ولی نخ معجر نداده ام
برخیز و یک نظر به رخ نیل فام کن
سایه ندیده سایه او را بلند شو
خورشید را برای ربابت حرام کن
از حرمله نمی گذرم که به خنده گفت
هان ای رباب بر سر طفلت سلام کن
مرهم شدم برای همه مانده ام خودم
برخیز و زخمهای مرا التیام کن
هر گز نشد به اشک تو راضی شوم ولی
اینبار گریه بر من و بازار شام کن
شاعر : موسی علیمرادی
- شنبه
- 20
- آبان
- 1396
- ساعت
- 14:4
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
موسی علیمرادی
ارسال دیدگاه