• دوشنبه 5 آذر 03

 جواد کلهر

مرغ سحر -( پدرم رفته سفر می آید )

1159
1

پدرم رفته سفر می آید
به خدا بوی پدر می آید

گل بریزید به ویران امشب
آخر از یار خبر می آید

چون لب لعل لبش شیرین است
با لبی پر ز شکر می آید

هر کجا سنگ ببارد از بام
عمه ام مثل سپر می آید

گر بریزد به سرم آتش و خاک
از پسش یک تنه بر می آید

زجر هر جاست به سمتش نروم
که از او بوی خطر می آید

دست سنگین و سیاهش مثل
پاره سنگی به نظر می آید

کاش می گفت کسی در گوشش
کن از این کار حذر، می آید

بی حیایی ز کنیزی دم زد
از دل زار شرر می آید

هر کتک خورده این راه چرا
به سوی راس قمر می آید

ضعف غالب شده از بوی غذا
که ز هر کوی و گذر می آید

عکسی از چهره خود را دیدم
به نظر شکل دگر می آید

پدر آمد نه طبق بود نه تن
بوی این عطر ز سر می آید

پرت کردند سر بابا را
همرهش خون ز جگر می آید

که زده سنگ جفا بر رویت
پدر این گونه مگر می آید؟

چه شد ای همسفر خاک نشین
که ز چشم تو گهر می آید

در غم دختر مظلوم حسین
ناله مرغ سحر می آید

 

شاعر : جواد کلهر

  • سه شنبه
  • 23
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 17:50
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران