از بسکه ز هر داس زمین پر شده از یاس
پیداست چرا خم شده این گونه قد داس
نه ساقه و نه برگ و نه گل را نبود تاب
تا جلوه گری داشته باشد به بر ناس
وقتی که شده دشت و دمن پر ز گلابش
هر بی بصر این رایحه را می کند احساس
با آنکه شده یاس پراکنده از این داس
عیبم نکند مدعی از طعنه به خناس
الماس تو و یاس پر احساس تویی تو
ای ماه بنی هاشمیان حضرت عباس
بیهوده نمادی ز عطش نیست لبانت
آبی نرسیده به تو چون جامه کرباس
تو آب نخوردی و گذشتی ز لب آب
تو آب حیات قدح خضری و الیاس
شد بند دلم پاره سکوتت ز چه باقیست
آوای رجز خوانی در بیشه هماس
دیگر نتوان گفت برادر تو به پا خیز
ریزد ز دو چشمان ترم سوده الماس
کو آب مداوا بنماید جگرم را
بر قلب من از داغ لبت آمده آماس
چون فاطمه من هم کمرم تا شده از غم
این مزرعه با داس مه نو شده مقیاس
دیدی همه بر بی کسی ام هلهله کردند
خون شد دلم از حیله این دشمن سیاس
تصمیم گرفتند مرا خوار نمایند
قطعی شده این خواسته زان محفل و اجلاس
از هیبت چشمان به هم دوخته ات نیست
بیمی دگر اندر بدن یک یک انفاس
برخیز که چشمان همه سمت خیام است
برخیز برادر تو در این برهه حساس
ای اهل حرم میر و علمدار دگر نیست
تا بار دگر گرد حرم او بدهد پاس
شاعر : جواد کلهر
- سه شنبه
- 23
- آبان
- 1396
- ساعت
- 17:53
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
جواد کلهر
ارسال دیدگاه