چیست سرآغاز یا عنوان اشک
تا نشیند بر سر دیوان اشک
عقل مبهوت از سرشک دیده هاست
تا شناسد گوهر رخشان اشک
باغ دل از سّر او لبریز نیست
گر نبارد بر سرش باران اشک
می دواند ریشه نخل آرزو
گر نهد پا بر روی دامان اشک
پیرکنعانی که بینا گشته بود
نالد این بار از غم هجران اشک
عشق وقتی صحبت از دل می کند
می دهد بر چشم ها فرمان اشک
سّر عشق و سّر عقل و سّر جان
فاش شد از بحر خون افشان اشک
هر که از عشق علی لبریز شد
یافت در خود لوءلوء و مرجان اشک
از ازل در قلب شیعه توأمان
بوده عهدی بر سر پیمان اشک
شبنمی از حب او شد دُر ناب
نیست حرفی بر سر میزان اشک
دل زمین گیر از فراغ یار بود
گشت نازل دارو و درمان اشک
آب شور و خاطر شیرین یار
هر دو بوده جزئی از ارکان اشک
بر سر بالین دلداری غریب
معجزی شد قطره بی جان اشک
اشک حیدر بر رخ زهرا فتاد
کرد او هم از وفا جبران اشک
چشم های بسته خود را گشود
بار دیگر تا شود مهمان اشک
با زبان اشک هم صحبت شدند
جان به قربان تو و قربان اشک
حجره ای که نقد جان را می خرید
شد به یکباره خودش دکان اشک
دست او بر شهپر بشکسته خورد
شد به پا زین ماجرا طوفان اشک
سر به دیوار غریبی او نهاد
نیست دیگر چشم را پایان اشک
شاعر : جواد کلهر
- سه شنبه
- 23
- آبان
- 1396
- ساعت
- 19:31
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
جواد کلهر
ارسال دیدگاه