بستری بیمار من رفته ز هوش
صوت قرآنش نمی آید به گوش
بلبلی که بانگ یارب یاربش
پرطنین باشد دگر گشته خموش
فاطمه جان نیمه جانم را ببین
روی خود را از علی دیگر مپوش
من که گفتم رحم کن بر حال من
نی توان دارم نه نای و نی خروش
جرمت ای انسیه الحورا چه بود
صورتت نیلی و پاره گشته گوش
در عزای همسر تازه جوان
مرتضی خون جگر دیگر بنوش
کوفه و شهر مدینه دیده اند
نان و خرما می کشیدی تو به دوش
ای که همدرد یتیمان بوده ای
می کشی تابوت زهرا را به دوش
تا دم آخر که زهرا زنده بود
بود یاد کام پیر می فروش
مهر خود نذر حسینش کرد و گفت
ای عزیز فاطمه قدری بنوش
تشنه لب جان داد در کرببلا
بارلاها اصغرش رفته ز هوش
آب نایاب و حرم در التهاب
گر چه سیرابند در صحرا وحوش
پیکر پاکش نگر پامال شد
زیر نعل اسب و پای چکمه پوش
بسکه کوفه سفله و دون پروراست
بر تنش خنجر زند خرما فروش
فاطمه دیدی که آخر زاده ات
کشته شد با مردمان دین فروش
حرمله رحمی به شش ماهه نکرد
پاره پاره حلق او شد تا به گوش شد
شیعتی مهما شربتم را بخوان
یاد لب هایش تو هم آبی بنوش
شاعر : جواد کلهر
- سه شنبه
- 23
- آبان
- 1396
- ساعت
- 19:47
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
جواد کلهر
ارسال دیدگاه