آتش و دود چه غوغا می کرد
مادرم فاطمه آوا می کرد
بار شیشه به برش بود ولی
پشت در یاری بابا می کرد
بهر امداد علی آمده بود
او تولی و تبرا می کرد
الف قامت خود را چون دال
بهر آن قامت رعنا می کرد
میخ در وصله ناجوری بود
ورنه با سینه مدارا می کرد
گفت یا فضه برس بر دادم
چه شد این گونه تقاضا می کرد
شعله بر خانه مسلط شده بود
زینبش شکوه ز دنیا می کرد
دید او مادرش از پا افتاد
او دعا جانب یکتا می کرد
بانویی که سبب خلقت ماست
نفسش کار مسیحیا می کرد
با وجودی که سراپا غم بود
گریه بر غربت مولا می کرد
چه شد این بار که از شوهر خود
او نهان چهره و سیما می کرد
با همین چشم کبود از سیلی
گوهر گمشده پیدا می کرد
هر نفس خون جهد از سینه برون
ناله از سینه شیدا می کرد
چه کشیده است ز دنیا یارب
که از آن مرگ تمنا می کرد
او که روی چو مهش را حتی
مخفی از دیده اعما می کرد
غصه دار است که تابوت او را
وقت تشییع هویدا می کرد
بر تسلای دل پر غم او
خادمش حل معما می کرد
تخته هایی چو اماری اسما
بهر تابوت مهیا می کرد
کودکانش چه کشیدند آن روز
این چه کاری است که اسما می کرد
خار در چشم علی رفته فرو
نتوان گفت تماشا می کرد
او که مظلوم تر از او نبود
غربتش غمکده برپا می کرد
سر به دیوار غریبی بنهاد
گریه بر ام ابیها می کرد
گفت و گوهای غریبانه به چاه
در دل ظلمت شبها می کرد
صبر کن ای علی خانه نشین
صبر هم گریه به مولا می کرد
شاعر : جواد کلهر
- سه شنبه
- 23
- آبان
- 1396
- ساعت
- 20:4
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
جواد کلهر
ارسال دیدگاه