• پنج شنبه 9 فروردین 03

 جواد کلهر

مسلم و غربت کوفه -( جان نثار تو شد آخر راهی )

1438

جان نثار تو شد آخر راهی
نی، نوا مانده از او نی آهی
آنکه مظلومی او بی حد بود
تشنه جان داد به قربانگاهی
نینوا بی تو اگر داشت نوا
می خرد از تو سلیمان کاهی
نامه دادی تو بر آن شیخ کبیر
که کند کوفه تو را همراهی
صبح طی گشت و شب تار رسید
چه سر همرهی کوتاهی
این جماعت که به تو پیوستند
نیست در منطق شان همراهی
همه در فکر مقام و جاهند
چه حیات و هدف جانکاهی
جان پناهت شده یک زن مسلم
طوعه را نیست خیال و جاهی
می کشی منتی از باد صبا
که رساند خبر کوتاهی
کن حذر از سفر ای شاه شهید
ای که از کار خدا آگاهی
بعد از این رنج سفر بر زینب
دور خورشید نگردد ماهی
بر سر خون تو پیمان بستند
نیست در باورشان اکراهی
صحبت از دشنه و تیر و نیزه
در تکاپو همه بر خونخواهی
نبود یاور و یاری بر تو
غیر ظلم و ستم و گمراهی
همه درها به رویت شد بسته
جز در خیمه ثارالهی
گر گرفتار سر دار شدی
یافتی عزت و فر  شاهی
جز شهادت که بود راه وصال
نبود بر تو دگر دلخواهی
تا ابد ای پسرِ عَم حسین
تو سفیر ابی عبدالهی
مسجد کوفه به خود می نازد
چه ضریحی چه زیارتگاهی

 

شاعر : جواد کلهر

  • سه شنبه
  • 23
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 21:4
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران