دارد مدام بر در میخانه می زند
وقتی نسیم موی علی شانه می زند
نوشید هرکسی می کوثر به چشم دید
بوسه به دست های تو پیمانه می زند
هر کس که دید خوشه ی انگوره در ضریح
جامی نخورده نعره ی مستانه می زند
تا اذن گیرد و مددی در امور خود
جبریل هر سحر در این خانه می زند
شاید ندیده خیبر و آن درب قلعه را
شخصی که دم ز رستم و افسانه می زند
ای شمع روزگار فراق دو چشم تو
آتش به جان و خرمن پروانه می زند
جوری بزن که جان دهم از شوق دیدنت
جوری که عشق بر دل دیوانه می زند
این مرغ رو سیاه اگر ترد هم شود
در زیر پای شیر خدا لانه می زند
شاعر : علی اصغر یزدی
- جمعه
- 26
- آبان
- 1396
- ساعت
- 19:7
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
علی اصغر یزدی
ارسال دیدگاه