اسیر کرده مرا جلوه ی امام حسن
شروع می کنم این شعر را به نام حسن
من خراب کجا مدح بی نهایت او
خداست مُطَّلع از وسعت مقام حسن
هوایی است دلم کنج آستان بقیع
به شوق آن که به گوشم رسد سلام حسن
قسم به عشق که تقصیر چشم هایش بود
اگر دلم شد از این رو اسیر دام حسن
دوچشم حیدری اش در میان جنگ جمل
دلیل روشنی از تیغ در نیام حسن
نَبُرد دست به شمشیر چند روزی اگر
سکوت بود دقیقا همان قیام حسن
بعید نیست ببخشد به روز حشر خدا
تمام عالمیان را به احترام حسن
چه کافران که مسلمان شدند در عالم
زِ خلق و خوی کریمانه و مرام حسن
حکایتی ست میان من و کرامت تو
خدا نوشته مرا از ازل غلام حسن
امید سائل و ایتام شهر بعد علی ست
به سفره های کریمانه ی طعام حسن
دو دست مادر خود را گرفت راه افتاد
و گفت و گو ی علی بود در کلام حسن
میان کوچه کسی راه مادرش را بست
وَ کرد زندگی را این چنین حرام حسن
زمانه غربت مولای مان نمایان کرد
به روی خاک...زنی..کوچه...ازدهام...حسن
شاعر : علی اصغر یزدی
- جمعه
- 26
- آبان
- 1396
- ساعت
- 19:11
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
علی اصغر یزدی
ارسال دیدگاه