حالا که با سر آمدی تو سوی عمه
آرام سر بگذار بر زانوی عمه
حالا که ای کشتی، تو را درهم شکستند
پهلو بگیر آرام پس پهلوی عمه
از کوفه که با خطبه لشگر را بهم ریخت
دیگر نمی آیند رو در روی عمه
دست مرا در دست های خود نگه داشت
هر قدر ضربه خورد بر بازوی عمه
نه معجری دارم نه روبند درستی
خیلی خجالت میکشم از روی عمه
غصه نخور، چون درحجاب نور بودیم
چشمی نیفتاده است بر گیسوی عمه
گفتم سر تو سنگ خورد، آنجا که دیدم
خون میچکد از گوشه ابروی عمه
شاعر : آرش براری
- جمعه
- 26
- آبان
- 1396
- ساعت
- 20:9
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
آرش براری
ارسال دیدگاه