وقتی دلم دارد هوای مجتبی را
باید ببینم بچه های مجتبی را
قاسم! تورا یک عمر بر دوشم گرفتم
با تو حسن را هم در آغوشم گرفتم
تو اشبه الناس حسن هستی عزیزم
اصلا برادرجان من هستی عزیزم
تحت حضانت بوده ای این سیزده سال
دستم امانت بوده ای این سیزده سال
خیلی برای مجتبی دلتنگ هستم
از سوی دلبر نامهای دادی به دستم
روشن شده است از بوی یوسف سوی چشمم
خط حسن را میگذارم روی چشمم
زینب! حسن جان تذکره داده به قاسم
خواهر ببین آیا زره داده به قاسم؟
قاسم! خدا را شکر که اینجا حسن نیست
اینجا برای تو زره غیر از کفن نیست
حالا که داری میروی شمشیر بردار
دست خدا باشد به همراه تو سردار
مثل حسن بستی عمو عمامهات را
با رفتنت بیچاره کردی عمهات را
رفتی و ازرق را سر جایش نشاندی
جانم فدای آن رجزهایی که خواندی
با مجتبی فرقی ندارد نعرههایت
دارد حرم تکبیر میگوید برایت
تو تازه دامادی عمو دورت بگردد
از مرکب افتادی عمو دورت بگردد
با سنگ ها دشمن تورا از پا در آورد
عمه صدایت میزند برگرد برگرد
زیر سم مرکب صدایت در نیامد
از دست من کاری برایت بر نیامد
جان میدهی پیش من، این سخت است قاسم
پا میکشی روی زمین سخت است قاسم
زینب بیا که تازه دامادم رسیده
زینب ببین قاسم عجب قدی کشیده
زینب ببین با خون حنا بسته به مویش
زینب بگو گریه کند دختر عمویش
من میبرم در خیمه جسم پرپرش را
زینب تو هم آرام کن پس مادرش را
شاعر : آرش براری
- جمعه
- 26
- آبان
- 1396
- ساعت
- 20:42
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
آرش براری
ارسال دیدگاه