• جمعه 2 آذر 03

 آرش براری

حضرت عبدالله بن حسن (ع) -( یازده سال است دستت هست در دستم عمو )

3670
4

یازده سال است دستت هست در دستم عمو
یازده سال است در آغوش تو هستم عمو

هر کجا افتاده ام از پا صدایت کرده‌ام
بارها جای عمو بابا صدایت کرده‌ام

تو هوای بچه های مجتبی را داشتی
هیچ فرقی بین من با دخترت نگذاشتی

راحت و آسوده در آغوش تو خوابیده‌ام
گاه دلتنگ پدر بودم تورا بوسیده‌ام

مینشستی مینشستم زود روی دامنت
داشت عطر فاطمه بوی خوش پیراهنت

بعد بابای شهید خود شدم دلبند تو
تو شدی بابای من، من هم شدم فرزند تو

بین آغوشت عموجان جای عبدالله شد
اینچنین شد کنیه‌ات "بابای عبدالله" شد

تو بغل کردی مرا هروقت که خسته شدم
اینچنین شد من به آغوش تو وابسته شدم

پس چرا حالا میان قتلگاه افتاده‌ای؟
پس چرا بر سینه خود شمر را جا داده‌ای؟

پس چرا منرا از آغوشت جدا کردی عمو؟
به دلم افتاده دیگر برنمیگردی عمو

عمه! دارد تیر می آید به سوی سینه‌اش
وای دارد مینشیند شمر روی سینه‌اش

عمه! جان مادرت دست مرا محکم نگیر
دست‌های کوچکم را هیچ دست کم نگیر

گفته بابایم که تا آخر بمانم با حسین
گفته بابایم که "لا یومَ کیومکْ یاحسین"

سینه ام را روبه روی تیرها می‌آورم
دست خود را زیر این شمشیرها می‌آورم

تیری آمد بین آغوشت سرم را قطع کرد
"دوستت دا..." تیر حرف آخرم را قطع کرد

عمه‌ام گفته گلویت را ببوسم ای عمو
حرمله نگذاشت رویت را ببوسم ای عمو

از میان اینهمه لشگر به سختی آمدم
آخرش هم بین آغوش تو دست و پا زدم

زیر سم اسب هاشان پیکرم پاشیده است
مثل قاسم سینه‌ام به سینه‌ات چسبیده است

 

شاعر : آرش براری

  • جمعه
  • 26
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 20:48
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران