دل، دلِ من مست و گرفتارِ توست
یکسره در حسرتِ دیدارِ
شب که به یادِ تو سحر می کنم
با غمِ هجرانِ تو سر می کنم
خلوتِ سجاده ببینم تو را
دست گشودی به قنوت و دعا
بر لبِ ما ندبه ی جانسوزها
تا بشود امرِ ظهورت روا
من به فدای لبِ شیرینِ تو
منتظرم بشنوم آمینِ تو
سفره ے قلبم ترکِ ساحل است
پرده ای بینِ منو تو حائل است
کی شود این پرده ز رخ بر کنی؟
دیده ی ما را تو منّور کُنی
مردم از این فاصله و انتظار
کی شود ای ماه! رخت آشکار
این من و این خلوتِ تنهائیم
نیست دگر تابِ شکیبائیم
ای گلِ نرگس نظرے کن به ما
این همه چشمیم به راهت بیا
شاعر : هستی محرابی
- شنبه
- 11
- آذر
- 1396
- ساعت
- 9:51
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه