آنقدر زینب در این صحرا وُ دشت
یک تنه امشب به دنبالِ تو گشت
گاهی می گردد به دنبالِ سرت
گاهی می گردد به دنبالِ تنت
ای برادر جان کجا شد مسکنت؟
در کجا خواباند امشب دشمنت؟
ای حسین جان پشتم از داغت شکست
دردِ عالم بر دل و جانم نشست
السّلام ای لاله ی عریان بدن
السّلام ای شاهِ بی غسل و کفن
گو برادر جان کجا افتاده ای؟
یک بدن از چه دو جا افتاده ای؟
تا سحر بیتوته در صحرا کُنم
شاید امشب من تو را پیدا کنم
گر نبینم من تو را با اشکِ خود
یکسره این دشت را دریا کُنَم
ای حسین امشب تو مأیوسم نکن
اینقدر در آه و افسوسم نکن
رُخ بتابان لحظه ای ای نورِ پاک
تا بیایم در برت، روحی فداک!
شاعر : هستی محرابی
- دوشنبه
- 13
- آذر
- 1396
- ساعت
- 9:11
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه