صبحگاهان لاله ای مسرور و شاد
تا قدم بر پهنه ی گیتی نهاد
لاله ای بود از چمن زارانِ پاک
نورِ او رخشنده بود و تابناک
پرتوش چون از تباری پاکِ پاک
روشنی بخشید او بر جانِ خاک
از قدومش قدسیان در هلهله
از صدای او جهان در هلهله
عرش می پیچد چه شور و همهمه
می نوازند نامِ او را فاطمه
فاطمه مشتقِّ اسمِ فاطر است
هم خدا این میزبانی حاضر است
عرش و فرش بینی سرا پا بی قرار
سر به تعظیم آمدند با افتخار
باغبانی از تبارِ انبیاء
باغبانی می نمود این لاله را
آری آن باغِ شقایق بوده است
در طراوت پاک و صادق بوده است
در صلابت، در کرامت، در صفا
جلوه ا ی از آیتِ روی خدا
با دو صد بستان بهارِ معرفت
می درخشد نامِ او در منزلت
چند روزی باغبان رفته سفر
رنگِ لاله می شود رنگِ دگر
وصلِ لاله غنچه ای نشکفته بود
در طلوعِ صبحِ فردا مانده بود
صبح آمد غنچه را پیدا نکرد
چهره اش را جلوه ی دنیا نکرد
لاله زیرِ دست و پا جا مانده بود
گو میانِ سنگ و خارا مانده بود
گوشه ای بی یارو تنها مانده بود
حسرت دیدارِ بابا مانده بود
شامگاهان تند بادی می رسد
لاله را در چنگِ طوفان می دهد
برگهای لاله پرپر می شود
زخمِ تیغِ سردِ خنجر می شود
کوچه ها از غم مکدّر می شود
شهرِ یثرب رنگِ دیگر می شود
تا امیری دل به دریا می دهد
این امانت را به بابا می دهد!
شاعر : هستی محرابی
- سه شنبه
- 14
- آذر
- 1396
- ساعت
- 6:1
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه