نمونده است برایم جز درد و بی پناهی
از تو میخوام حسین جان سوی کوفه نیایی
میا به کوفه ترسم از خیانت و جور و جفای کوفیان
کنن پذیرایی تو رو به مثلِ من ز نیزه و تیر و سَنان
اول ز مکر و حیله شون نهایتِ عهد و وفا رو بسته اند
زان بعد ز نیرنگیِ خویش پیمان و میثاق مرا شکسته اند
اِبنِ عَمم، میا کوفه که میترسم اکبرِ تو
جان دهد از تیغِ کینه ی دشمنان در برِ تو
واویلا یاویلنا، هذا فِراقُ بیننا
من تشنه ی نگاتم امٌا میا به کوفه
در کوچه های کوفه پُر از هراس و خوفه
کوفه مگو بلا بگو پُر از جفا و ظلم نا روا بگو
کوفه مگو خیانت و نفاق و هر چه قومِ اشقیا بگو
دردا ز دستِ مردمش حقارت و دربه دری شد مالِ من
نه مادر و نه خواهری پیشم نبود گریه کنه به حالِ من
شد میانِ کوچه هایِ کوفه مسلم خار و تنها
ماندم اینجا به جولانِ بلا افتادم من از پا
واویلا یا ویلنا،هذا فِراقُ بَیننا
نیرنگی و خیانت در کوفه هست هویدا
ای عصمتِ الهی میا در چنگِ اعدا
مبهوت و حیرون مونده ام بی معجر و بی همدم و بی خانمون
این سو و آن سو می روم این غربتِ بی لونه و بی آشیون
بی یارو یاور مونده ام دارالاماره سر زدن شد قسمتم
امٌا نهیب دشمنان حاشا نکاهد از غرور و غیرتم
مردمانِ کوفی بی نام و بی عار و بی تبارن
رحمی اصلا ًبه حالِ غریبانِ مضطر ندارن
واویلا یا ویلنا.هذا فراق بیننا
در کوچه ها دمادم رسوایِ خاص و عامم
امشب چون مرغ بی پَر هر سو به چنگِ دامم
دشمن بده امانم من قاصدِ حسینم
فرمانبر و مطیعِ آن شاهِِ عالمینم
دالااماره رفته ام با عزٌت و با هیبت و با اقتدار
روی لبم یالافتی اِلاٌعلی لاسیف الا ذوالفقار
شاعر : هستی محرابی
- سه شنبه
- 21
- آذر
- 1396
- ساعت
- 8:40
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه