باز در گوشهی غربت نفسم میگیرد
سینه تنگ است برایت نفسم میگیرد
بیجواب است سوالم... به شهیدان برسم؟
باز از هقهق حسرت نفسم میگیرد
چه شد اینسان به بدی دست رفاقت دادم؟
نالم از شدت حیرت نفسم میگیرد
دیشب از حنجرهی خستهی من خون میریخت
بسکه کردم ز تو صحبت نفسم میگیرد
نیست در حلقهی ذکر تو مرا تاب حضور
چونکه از ذکر مصیبت نفسم میگیرد
عاقبت یاد غمت قاتل این جان گردد
گاه یادت، ز حرارت نفسم میگیرد
بیتو در حیطهی این شهر نفسآلوده
یاس خوشبوی ولایت نفسم میگیرد
- شنبه
- 16
- دی
- 1396
- ساعت
- 21:43
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
سید محمد میرهاشمی
ارسال دیدگاه