چشم هايت به آسمان باز و
در سكوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه...آهِ تو دوتا حرف است...
-
حيف شد!زندگىِ خوبى بود
من و تو دركنار هم بوديم
چارتا دسته گل خدا داد و
چِقَدَر بى قرار هم بوديم
-
فاطمه!من همان على هستم
چه كسى گفته رو بپوشانى؟
دستِ رد مى زنى به سينه ى من؟
التماست كنم نمى مانى؟
-
نه غذايى نه آب مى نوشى
همه شب تا به صبح بيدارى
فكر كردى كه من نمى بينم؟
درد دارى...به رو نمى آرى...
-
گريه هاى يواشكى تا كى؟
لااقل سخن بگو با من..
سرفه كردى دوباره زهراجان؟
لاله افتاده روى پيراهن....
-
فكر رفتن نباش خانمم
فكر من نه...فكر كودكانت باش
نكند غصه ى مرا بخورى
تو بمان...با قدِ كمانت باش
- سه شنبه
- 26
- دی
- 1396
- ساعت
- 18:39
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
آرمان صائمی
ارسال دیدگاه