تجلى اسماء
بزرگیم، روحیم، تن نیستیم
همین دست و پا و بدن نیستیم
تجلى اسماء ربیم ما
در این `خویش تن”،خویشتن نیستیم
بدن, پیرهن پاره ى روح ماست
بفهمیم که پیرهن نیستیم
وجود بدون وجودیم ما
از اوئیم، ” او ” ئیم ، ” من” نیستیم
نباید بخوانیم پروانه را
اگر عاشق سوختن نیستیم
شکستیم دندان مبادا کسى
بگوید اویس قرن نیستیم
زمین مال زهراست، پس هر کجا
بمیریم، دور از وطن نیستیم
و با پیرهن دفن ما جائز است
شهیدیم، گیر کفن نیستیم
خلاصه از این نشئه باید که رفت
در این خاکدان دائما نیستیم
عقیق یمن در رکاب على ست
اگر بی خیال یمن نیستیم
چرا حرف از کدخدا میزنید
مگر رعیت پنج تن نیستیم؟!
- دوشنبه
- 2
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 18:0
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه