وادی نعیم
ساکن وادی نعیم شدیم
درِ این خانه تا مقیم شدیم
شست باران سیاهی ما را
زاغ بودیم و یاکریم شدیم
حرف امروز نیست قصۀ ما
مست پیمانه از قدیم شدیم
با همین نوکری سادهمان
در ثواب علی سهیم شدیم
نقل همسایگی نبوده و نیست
خادم سیدالکریم شدیم
کربلا باز روبروی من است
شهر ری شهر آرزوی من است
آمدی شهر نور باران شد
کشور ما به عشق مهمان شد
آمدی با قدوم تو کم کم
دست لطف خدا نمایان شد
ای که از نسل مجتبی هستی
میزبان تو نسل سلمان شد
عطر تو تا شمال ری هم رفت
چند قرنی گذشت و تهران شد
هر شب اینجا بساط عشق به پاست
هر که جا مانده او پشیمان شد
در کنار تو تا خدا رفتیم
هر شب جمعه کربلا رفتیم
تو نگاهت طلوع وادی ماست
سایه ات صبح خانه زادی ماست
ای سلام همیشگی شبم
پاسخت مهر بامدادی ماست
ما تعصب به لطف تو داریم
سائلی بحث اعتقادی ماست
گریه کردیم و نامه ننوشتیم
گریه ی ما ز بی سوادی ماست
کی بغل کردن از تو خواسته ایم؟
یک نگاه تو هم زیادی ماست
از دو چشم تو سیل جاری بود
از لب تو کمیل جاری بود
تو گلی ، باغ خرمی آقا
گریه ای، صبح شبنمی آقا
درد دل با تو می کنم کافیست
از دلم میرود غمی آقا
در میان بهشت های زمین
حرمت داشت عالمی آقا
به نگاهت نیازمندم من
بیشتر کن نظر کمی آقا
پیش تو ما سیاه می پوشیم
تو وضوی محرمی آقا
ما عزادار مسلم تو شدیم
مسلمیه مزاحم تو شدیم
حسین صیامی
- چهارشنبه
- 4
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 22:30
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حامد خاکی
ارسال دیدگاه