مادرم بی سخنت عقدهی من وا نشود
غم پژمردن تو در دل من جا نشود
تو اگر بی حسنت رفتهای، ای رفته به خواب
مادرم بیتو حسن عمر به فردا نشود
من که خود شاهد غمهای تو بودم، دانم
مادری چون تو چنین غمزه پیدا نشود
دل شب بود شبی بین دعا گفت پدر
هیچ کس نزد علی مثل تو زهرا نشود
یاد آن روز که جدّم به تو زد بوسه و گفت
دختری چون تو دگر امّ ابیها نشود
سخنی گفتم و مادر تو بگو یک کلمه
حرفی آخر که دلم خانهی غمها نشود
نکند بی حسنت پر زدهای ای مادر
خیز تا چون قد تو قامت من تا نشود
من که همراز تو در کوچهی ماتم بودم
کاش باشی که دگر راز تو افشا نشود
- پنج شنبه
- 5
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 9:57
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه