از تو انکار و ز من اصرار زهرا جان بمان
پر نزن از خانه ام ای یار زهرا جان بمان
بی تو دیگر می شود سرد و خزانی زندگی
حال و روزم بعد تو غمبار زهرا جان بمان
خانه قبرم می شود، تنگ و خموش و سوخته
سوخته از غصه ای تبدار زهرا جان بمان
بغض خود را وا کن و درد دلت را بازگو
فاش کن یک جرعه از اسرار زهرا جان بمان
تا که چشمم بر در خانه می افتد، ناگهان
خاطراتی می شود تکرار زهرا جان بمان
گفتنش حتی برایم سخت باشد ، وای وای
پشت در افتادی و مسمار ... ، زهرا جان بمان
من خودم دیدم هجومی شد، تو ماندی پشت در
تکیه گاهت شد فقط دیوار، زهرا جان بمان
پای من صدبار افتادی زمین ، ای کاش من
جان سپارم از غمت صدبار زهرا جان بمان
درد پهلو خواب را از چشم تو حتی گرفت
نیمه شب ها می شوی بیدار زهرا جان بمان
جابجا تا می شوی، از زخم های پیکرت
دشت بستر می شود گلزار، زهرا جان بمان
لااقل رحمی بکن بر حال زار دخترت
می روی، زینب شود بیمار، زهرا جان بمان
بر لبت لبخند داری، هر چه می گویم نرو
از تو انکار و ز من اصرار زهرا جان بمان
- پنج شنبه
- 5
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 21:30
- نوشته شده توسط
- وحید ولوی
- شاعر:
-
وحید ولوی
ارسال دیدگاه