حضرت ماه بگو باز مسیرت به کجاست
پسر شاه بگو باز مسیرت به کجاست
لیلیِ حضرت لیلا سوی صحرا نروی
زلف آشفته سوی حضرت لیلا نروی
نکند در دل خود میل بلا را داری
شور عشق و هوس کرببلا را داری
قیمت آب در آن بادیه چون جان باشد
چه کنی گر لب طفلان تو عطشان باشد
خبرت هست که در قافله دختر داری؟
خبرت هست رباب و علی اصغر داری؟
نکند زینب تو بی کس و تنها گردد
نکند معجر او خاکی صحرا گردد
نکند قاری قرآن به سرِ نیزه شوی
سرِ فارغ ز تن و همسفر نیزه شوی
کوفی آداب بدی نسبتِ مهمان دارد
کربلا خاک بلا...خار مغیلان دارد
مکتب شام ریا...مذهبشان نیرنگ است
رسم مهمانی شان نیزه و چوب و سنگ است
میروی کاش رباب و علی اصغر نبری
میروی کاش در این قافله دختر نبری
میروی کفش فزون از حدِ طفلان بردار
شانه از بهر سر و زلف پریشان بردار
به زنان،معجرشان،فکر و حواست باشد
نظرت بر سر و انگشت و لباست باشد
کیستم من که بگویم به کجا خواهی رفت
یا چرا بر سفر کرببلا خواهی رفت
تو خودت عالم غیبی و خودت آگاهی
پور عین الَلهی و حضرت ثاراللهی
ولی ای خون خدا بگذر از این کرببلا
تا نگردد سرِ زینب هدف سنگ بلا
مپسند اینکه سرت زینت نی ها باشد
بعد تو زینب تو بی کس و تنها باشد
دید اگر داغ تو با جمله ی یاران چه کند
دید اگر راس تو در طشت زرافشان چه کند
ولی انگار جرس خوانده که در راه شوی
فارغ از خویش و فدای خودِ الله شوی
پس بدان پشت سرت دل نگران میمانیم
دل به دل سینه به سینه به نوا میخوانیم
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
هر که دارد به سرش شور و نوا بسم الله
پسر شاه بگو باز مسیرت به کجاست
لیلیِ حضرت لیلا سوی صحرا نروی
زلف آشفته سوی حضرت لیلا نروی
نکند در دل خود میل بلا را داری
شور عشق و هوس کرببلا را داری
قیمت آب در آن بادیه چون جان باشد
چه کنی گر لب طفلان تو عطشان باشد
خبرت هست که در قافله دختر داری؟
خبرت هست رباب و علی اصغر داری؟
نکند زینب تو بی کس و تنها گردد
نکند معجر او خاکی صحرا گردد
نکند قاری قرآن به سرِ نیزه شوی
سرِ فارغ ز تن و همسفر نیزه شوی
کوفی آداب بدی نسبتِ مهمان دارد
کربلا خاک بلا...خار مغیلان دارد
مکتب شام ریا...مذهبشان نیرنگ است
رسم مهمانی شان نیزه و چوب و سنگ است
میروی کاش رباب و علی اصغر نبری
میروی کاش در این قافله دختر نبری
میروی کفش فزون از حدِ طفلان بردار
شانه از بهر سر و زلف پریشان بردار
به زنان،معجرشان،فکر و حواست باشد
نظرت بر سر و انگشت و لباست باشد
کیستم من که بگویم به کجا خواهی رفت
یا چرا بر سفر کرببلا خواهی رفت
تو خودت عالم غیبی و خودت آگاهی
پور عین الَلهی و حضرت ثاراللهی
ولی ای خون خدا بگذر از این کرببلا
تا نگردد سرِ زینب هدف سنگ بلا
مپسند اینکه سرت زینت نی ها باشد
بعد تو زینب تو بی کس و تنها باشد
دید اگر داغ تو با جمله ی یاران چه کند
دید اگر راس تو در طشت زرافشان چه کند
ولی انگار جرس خوانده که در راه شوی
فارغ از خویش و فدای خودِ الله شوی
پس بدان پشت سرت دل نگران میمانیم
دل به دل سینه به سینه به نوا میخوانیم
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
هر که دارد به سرش شور و نوا بسم الله
- پنج شنبه
- 5
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 21:58
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
داریوش جعفری
ارسال دیدگاه