بس کن
شبیه شمع ، تمام تو آب شد بس کن
که مثل حال تو حالم خراب شد بس کن
برای غربت من باز چشم تو خون شد
دوباره بالش تو خیس آب شد بس کن
چقدر نالهی `لالا بخواب محسن جان” ؟!
گُلت به پشت همین در گلاب شد بس کن
تو بین بستری و من به روی خاک سیاه
ترابِ غم به سرِ بوتراب شد بس کن
بیا و جان حسینت کمی بخند امشب
که رشته کوه امیدم مذاب شد بس کن
به غیر تو همهی شهر ، با علی قهر است
سلامهای علی بی جواب شد بس کن
بخار شد همهی پیکر تو مادر آب !!!
تنت به پیش نگاهم سراب شد بس کن
قنوت زخمیِ `عجل وفات” میگیری ؟!
دعای مرگ نکن مستجاب شد بس کن
رفیقِ راه علی از سفر نگو دیگر !!!
دلم به رفتنِ با تو مُجاب شد بس کن
- جمعه
- 13
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 14:24
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
رضا قاسمی
ارسال دیدگاه