در محضرت
در محضرت همیشه گرفتار میرسم
با دست خالی و دلِ بیمار میرسم
آقا بدون لطف تو افسرده می شوم
درشعرخود دوباره به تکرار میرسم
بالی نمانده است و میان خیال خود
پر میزنم به خیمه ی دلدار میرسم!
ای یوسف زمانه برای خریدنت
مسکین تر از بقیه به بازار میرسم!
جامانده ام من از شهدای مدافعان...
پس کی به قافله ، من ِ بی عار میرسم؟
هستم الی الابد که بدهکارِ مادرت...
اما چرا همیشه طلبکار میرسم؟!!
بنویس بهرِ من سفر کربلا، نجف
بنویس تا حرم صد وده بار میرسم!!
با سر به خانه ی پدری میزنم سری
وقتی به صحنِ حیدر کرار میرسم!
آهم بجان خسته من شعله میزند
وقتی به واژه در و دیوار میرسم ...
- جمعه
- 13
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 14:55
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسین رحمانی
ارسال دیدگاه