?السّلام علیکِ یا فاطمهً الزّهرا س?
نمیدانم چرا امشب، به سر خوف و خطر دارم؟
چه خواهد بر سرم آید، که من از آن حذر دارم؟
من از این حسِ غم امّا، ز عمقِ جان پریشانم
گمانم تیغِ ظالم را، من امشب پشتِ در دارم
خداوندا امانم ده، مرا از چنگِ بد خواهان
چه مکری گو عدو دارد، که من از آن خبر دارم
الها تو به جانم ده، فقط صبر و شکیبایی
تو میدانی که من امشب، دلی پُر از شرر دارم
عدو در پشتِ در آمد، ولیکن من هراسانم
بسویش می روم امٌا، قدم آهسته تر دارم
نمیدانم چه شیّادی، به پشتِ در کمین آمد
مگر ظالم نمی داند، که من داغِ پدر دارم؟
دلی پُر از عدو دارم، ولی لب مُهرِ خاموشم
که از این واهمه بر او، فقط نفرین و شَر دارم
به پهلو می فشارد در، به سینه می گدازد میخ
چه سازم بیتِ بابا را، در آتش شعله ور دارم
پدر جان دخترت زهرا، میانِ درب و هم دیوار
که یک دستم شده زخمی، یکی را بر کمر دارم
چنان با ضربِ پا کوبد، عدو بر کتف و پهلویم
گلِ نشکفته محسن را، به خونم غوطه ور دارم
صدای ناله ی طفلان، چنان پیچیده در گوشم
شدم درمانده ی کوچه، که در خون بال و پر دارم
چنان شیون کنان زینب، پی ام می آمد و میگفت
مزن ظالم تو مادر را، چو حیدر من پدر دارم
من و این سینه ی زخمی، ز دردِ بازو وُ پهلو
چنان میسوزم از این غم، که خون در چشمِ تَر دارم
چگونه کنده ام آخر، ز سینه میخِ سوزان را
که روی سینه ام حتی، نشان از میخِ در دارم
مرا با چادرِ خونین، به مسجد می برند امٌا
دو دستِ بسته حیدر را، فقط در پشتِ سر دارم
دلِ شیدایی من شد، پُر از آوازِ تنهایی
که از نامردیِ دشمن، چنان خوف و خطر دارم
پدر جان سیرم از دنیا، بگو کی وقتِ دیدار است؟
ز بعدِ رفتنت بابا، منم عزمِ سفر دارم
خَلاصم کن از این دنیا، دگر شد طاقتم تاریک
مناجاتِ شبانگاهم، توسل بر سحر دارم
من از داغِ فراقِ تو، فقط در بیت الاحزانم
که بی تو آخر ای بابا، بسی خونین جگر دارم
چه دیدم پشت در بابا، چه محنتها کشیدم من
که من از گفتنِ آنان، دگر صرفِ نظر دارم!
#هستی_محرابی
- جمعه
- 20
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 0:44
- نوشته شده توسط
- هستی محرابی
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه