#شبهای_جمعه_فاطمه_در_کربلا_است
امشب شبِ مهمونیه، هوای دل بارونیه
واسه ی مادر این سفر، مگه به این آسونیه؟
از مدینه تا کربلا، راهش چقد طولانیه
آخه این دفعه مادرم، از سر تا پایش خونیه
زینب داره باهاش میره، با تاولِ پاهاش میره
دَس به کمر یواش میره، این رسمِ هم زبونیه
آخه قدَش خمیده شد، گلِ بهارش چیده شد
گرفته دسِ مادرش، مادر رنگش پریده شد
خون میباره ابرِ چشاش،میگه مامان میشد اِ کاش
حالا میریم پیش داداش، کمی آب ببریم براش
مامان تو رو خدا یواش، تا عدو در نیاد صداش
خودت که بهتر میدونی، حسینم تشنهء لباش
مادر دلِ شب چی میگه، جوابِ زینب چی میگه
این که میگی خیلی خوبه، ولی دلم چه آشوبه
آخه مامانت خسته اس، تو جوی خون نشسته اس
مگه نمی دونی گلم، پهلوی اون شکسته اس؟
اگه بگم بابات بیاد، اونم که دَساش بسته اس
خوب میدونی زینبِ من، غم از سرَم گذشته اس
میشه بگی عباس بیاد، میوه ی باغِ یاس بیاد
تنها گلِ احساس بیاد، با اون نشونِ خاص بیاد
مشکشو دندون بگیره، جلو چشش خون بگیره
مشکشو سالم ببره، جلویِ ظالم نبره
یه وقتی مشک و ندره، آبرومو امشب بخره
بگه داره مادر میاد، سینه با میخِ در میاد
داره دس به کمر میاد، با خونیِ معجر میاد
با محسنِ پرپر میاد، عیادتِ اصغر میاد
ولی ازت رو میگره، یه دس به بازو میگره
یه دس به زانو میگیره، پیشِ تو پهلو میگیره
چون پهلواَش شکسته اس، از زخمِ بستر خسته اس
تمومِ دردهای عالم، تو سینه اش نشسه اس
زینب دستاشو میگیره، قدم قدم باهاش میره
میگه ای جون بیا بریم، سرِ قرارِمون بریم
تو که مادر جون میدونی، از حالِ مجنون میدونی
تو کربلا غلغله اس، قرارِ شبِ جمعه اس
(شورِ شبای جمعه است)
#هستی_محرابی
- پنج شنبه
- 26
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 22:44
- نوشته شده توسط
- هستی محرابی
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه