زبانحال مولا بر بالین حضرت زهرا س
(کار خیلی قدیمی و با سبک سنتی)
خداحافظ گلِ بیمار، خداحافظ گلِ بی خار
یتیمان آمدند بهرِ، واعِ آخرین دیدار
تو بودی مونسِ جانم، طبیبِ دردِ پنهانم
کجایی ای گلِ یاسم، که از دردِ تو نالانم
تو رفتی از کنارِ من، ز هجرِ تو پریشانم
ز بعدِ رفتنت دیگر، خزان شد باغ و بستانم
بمیرم من ز داغِ تو، ز دردِ اشتیاقِ تو
به مثلِ شمع میسوزم، من امشب از فراقِ تو
بگو جانم کجا گیرم، نشانی یا سراغِ تو
کجا بویم گلِ عشقم، شمیمِ عطرِ باغِ تو
خداحافظ گلِ بیمار، خداحافظ گلِ بی خار
یتیمان آمدند بهرِ، واعِ آخرین دیدار
چه شبهایی کنارِ هم، به سجّاده سحر کردیم
بگو تو چه دعاهایی، به حالِ همدگر کردیم
چه عاشقانه وُ شیرین، به روی هم نظر کردیم
و گفتیم از حکایت ها، به قلبِ هم سفر کردیم
ز بعدِ هجرت ای کوثر، بساطِ روزگار این است
تمامِ حال و روز من، به مثلِ شامِ غمگین است
مرا از خاطراتِ تو، همان بازویِ خونین است
چگونه سر کنم عمرم، نفس در سینه سنگین است
خداحافظ گلِ بیمار، خداحافظ گلِ بی خار
یتیمان آمدند بهرِ، واعِ آخرین دیدار
ندانم آخر ای زهرا ،در این عالم چه حکمت بود
تمامِ زندگیِ تو، فقط درد و ملامت بود
کتابِ خاطراتِ تو، سراسر رنج و زحمت بود
بگو ای روح و ریحانم، تو را کی وقت راحت بود؟
کمی آهسته آهسته، دلت رنج و تنت خسته
تمامِ غصه ی عالم، دل و جان تو بنشسته
خدایا همسرم حالا، چرا رخت از جهان بسته
دلِ غمدیده ی ما را، او از این غصّه بشکسته
خداحافظ گلِ بیمار، خداحافظ گلِ بی خار
یتیمان آمدند بهرِ واعِ آخرین دیدار
چه روزها وُ چه شبهایی، کنارِ بسترت بودم
نه غمخواری به بالینت، که من غم پرورت بودم
از آن ساعت بگو جانم، وداعِ آخرت بودم
غریبانه ترین کس من، غریبِ همسرت بودم!
#هستی_محرابی
- سه شنبه
- 1
- اسفند
- 1396
- ساعت
- 22:6
- نوشته شده توسط
- هستی محرابی
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه