قرار بود که تنها قرار من باشی
میان شهر فقط تو نگار من باشی
ولی قرار نبود اینچنین زمین بخوری
و پشت در بروی جان نثار من باشی
نخواستی که ببینم چه زخم ها داری
تو خواستی که چنین رازدار من باشی
عجب تفاهم محضی که داغدار تو ام
تو نیز در دل خود داغدار من باشی
نفس بزن که نفس های من به تو بسته است
بمان و قول بده بردبار من باشی
خزانِ عمر علی رو به فصل سرما کرد
به آن امید که تو نوبهار من باشی
چه تلخ میشود این نان و این نمک زهرا
بمان که شهد گل روزگار من باشی
به یاس روت قسم، لاله های پیرهنت
امان نداد بمانی، کنار من باشی...
- پنج شنبه
- 3
- اسفند
- 1396
- ساعت
- 15:12
- نوشته شده توسط
- امیرحسین
- شاعر:
-
محمدرضا نادعلیان
ارسال دیدگاه