• دوشنبه 3 دی 03


اشعار مناجاتی شب های قدر،(ای صلوات کبریا نثار جسم و جان تو)

5965
2

ای صلوات کبریا نثار جسم و جان تو

  سجدۀ اهل آسمان به خاک آستان تو 

 سـلام دائـم خـدا بـه کل خاندان تو

  پیـر خـرد فدایـی فاطمـۀ جـوان تو

 

  خداست با تو هم‌سخن رسول، هم‌زبان تو

   تو کیستی؟ تو مرتضی تو کیستی؟ تو حیدری

   تو فـوق اقتدارهـا تـو از کمـال، برتری

  تو نفس ختم انبیا تو از پیمبران سـری 

 تو تک‌سوار بدری و تو قهرمان خیبری

   با نــود جــراحتت مــدافع پیمبــری

  درید قلب یک سپه به تیغ خون‌فشان تو

 شرف گرفته آبرو ز خاک پای قنبرت

   مقام زهـد عیسوی رسیده بر ابوذرت 

 خــدای خوانـد بـا نبـی بــرادر و برابــرت

   رسول، مدح‌خوان تـو، خداست مدح‌گسترت 

 بهتر از این چه می‌شود که فاطمه است همسرت 

 زهی مقام و قدر تو زهی جلال و شأن تو

  تو شهریار عالمـی خلق جهان گدای تو

  چگونه بود یا علی نان و نمک غذای تو؟ 

 هنوز زهد می‌برد سجده به خاک پای تو

  هنوز دل بـرد ز شـب زمزمـۀ دعای تو 

 هنوز جوشد از سحر ذکـر خدا خدای تو 

هنوز هل‌اتا کند صحبت قرص نان تو


به پیش پـای فاطمـه نبی قیام می‌کند

  همیشه مصطفی از او خود احترام می‌کند

  مقام بین که فاطمه تـو را سلام می‌کند 

 جان عزیز خویش را وقف امـام می‌کند

  تمام عمـر، احتـرام از تـو مـدام می‌کند 

سلام تو به جان او سلام او به جان تو

   کتاب وحـی را فقط نقطـۀ بـا تویی علی! 

 پشت رسول امجد و روی خدا تویی علی! 

 کعبه و حجر و زمزم و سعی و صفا تویی علی!

  از دل ختـم انبیـا عقـده‌گشـا تویی علی!

  امـام مـا امـام مـا امـام مـا تـویی علی! 

 اطاعت است از آن ما امامت است از آن تو

   تو در تمـام غزوه‌هـا حمــاسه آفریـده‌ای

  تو در پی رضای حق ز عمرو سر بریده‌ای

   تو هر چه دیده مصطفی به چشم خویش دیده‌ای

   تو صوت جبرییل را به گوش خود شنیده‌ای

   تو نـاز پـا‌‌برهنگـان خریـده و کشیـده‌ای

  یتیم، چهره می‌نهد به قلب مهربان تو

  سپهـر دور می‌زنـد همـاره بـر مـدار تو 

 تمـام ملـک کبریـا محیـط اختیــار تو 

خلافت است بر تو کم ز کفش وصله‌دار تو

   اگر چه بنده‌ای ولی خدایی است کار تو

  فراتـر است از مکـان حدود اختیار تو 

 زمانه سیر می‌کند هماره در زمان تو

  منم که هست مهر تو، مشی و مرام و ایده‌ام

  به گوش جان صدات را ز شعر خود شنیده‌ام

  نثـار خـاک مقـدم مبــارکت قصیـده‌ام 

 که در ثنـا و مـدح تـو معجـزه آفریده‌ام 

 دل از جهان بریده‌ام ناز غمت کشیده‌ام

  مدح تو را سروده‌ام همیشه با زبان تو

  کسی که در ثنـای او آمـده «انّمـا» تویی

  کسی که بوده از ازل حامی مصطفی تویی

   کسی که خوانده خویش را نقطۀ تحت با تویی

  کسی که شـد بــرادر خاتــم انبیـا تویی 

 کسی که وصفش آمده سورۀ هل‌اتی تویی

  بسته نزول هل‌اتی به بذل قرص نان تو 

 زخم تو بـوده بـر بدن فزون ز حلقۀ زره 

ندیده دیـدۀ کسی فتـد به ابـرویت گره

   مانده به هر جـراحتت نقش هزار خاطره

  گشتـه بـه ذوالفقـار تـو کار نَبرد یکسره

  ای شده جوشنت به تن نام بتول طاهره 

 ای ز خدای فاطمه درود بر روان تو

  تو جلـوۀ جمال حـق تـو آفتـاب عالمی

  تو بـا تمـام انبیــا تـو پیشتـر ز آدمـی

  تو هم علی مرتضی تو هم رسول اکرمی

  تو اولـی تـو آخـری تو آدمی تو خاتمی

   تو در بهار و در خزان بهار نخل «میثمی» 

 که مدح می‌کند تو را هماره با بیان تو 

شاعر:غلامرضا سازگار

  • شنبه
  • 21
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 11:43
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران