میخواست با یک شعر دفتر را بسوزاند
مستی که نیت داشت ساغر را بسوزاند
رقصاند روی کاغذش خودکار را،شاعر
میخواست با هر بیت جوهر را بسوزاند
خودکار پای داغ او ماند و غزل این شد:
اخم علی کافیست خیبر را بسوزاند
حرف بعیدی نیست: حیدر بی سپر باشد-
هرم تنش شمشیر و خنجر را بسوزاند
پایش به میدان وا شود با برق شمشیرش
یکباره سرتا پای لشکر را بسوزاند
حیدر چنان سوزاند شیطان را به ایمانش-
شیطان به فکر افتاد حیدر را بسوزاند
در بین گمراهان عالم گشت و می دانست
باید کسی پیدا شود در را بسوزاند
در را بسوزاند که عالم شعله ور باشد
در را بسوزاند که مادر را بسوزاند
...
تب کرده مادر، چشم من با اشک خود نگذار
این زخمهای داغ بستر را بسوزاند
...
خودکار رفت از حال و شاعر دفترش را برد
تا مثل خود یک جمع دیگر را بسوزاند
- یکشنبه
- 20
- اسفند
- 1396
- ساعت
- 14:10
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن اسحاقی
ارسال دیدگاه