امشب از هر سو دلم پر ميكشد
جرعه جرعه جام مي سر ميكشد
امشب اين دل را چراغان كردهام
عشق را در سينه مهمان كردهام
جامها را ارغواني ميكنم
پيرم اما نوجواني ميكنم
هیئتی در سينه بر پا كردهام
نقل و اسپندي مهيا كردهام
پردههاي نور با آهنگ عشق
رنگ سرخ و رنگ سبز و رنگ عشق
امشب این دل را دلِ جانان كنم
پردهها را بر دل آويزان كنم
روي هر پرده نویسم نام عشق
یا نویسم یک خط از پیغام عشق
مي شود دعوت همه رگهاي من
بند بندم، فرق سر تا پاي من
عقل و چشم و گوش و لب در انتظار
تا كه آيد عشقم از شهرِ بهار
***
لحظهاي روشن شد از سبزي نور
گشت اين مهمانيام غرقِ سرور
پردهي سينه دمي آمد كنار
گفت مطرب، عاشقان! آمد نگار
گر چه دل بر رنگ سرخي مبتلاست
رنگ دل تعويض شد رنگ طلاست
سينهام شد هيئتي ديوانه وار
اي خدا آمد نگاري با وقار
قامتش عالم اسیرش می شوند
روی او بینند پیرش می شوند
پیش چشمش شمس هم سو سو زند
با لبانش دم ز الا هو زند
برق دندانهاي او درّ صدف
بهر ديدارش ملائک صف به صف
زلف او با باد غوغا ميكند
خندهاش صدها گره وا ميكند
كاش ميشد نوكرِ او ميشدم
زائر آن چشم و ابرو ميشدم
كاش ميشد جيره خوارش می شدم
شامل صبر و قرارش می شدم
كاش ميشد یک نظر پاکم کند
با کلامی مستِ ادراکم کند
او كه بر دل دلبر و تاجِ سر است
پارهي قلب بتول و حيدر است
كيست او جز حضرتِ سلطانِ دل
حضرت باقر كه شد مهمانِ دل
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1396
- ساعت
- 16:26
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه