كمكم كن رباب تا بلكه
بسترم رو قبله تا بشود
كمكم كن رباب صورت من
رو به گودال كربلا بشود
تشنگى آتشم زده اما
جرعه اى آب هم نمى نوشم
لبِ تشنه حسين من رفته
مانده آهش هنوز در گوشم
وقت رفتن رسيده خوشحالم
زنده ماندن شده پريشانيم
داغ گودال بر دلم مانده
خون گودال روى پيشانيم
من بميرم!چه ها كشيدى تو
سر اصغر به نيزه ها ديدى
خاطرت هست ظهر عاشورا؟
اضطرار حسين را ديدى؟
من رسيدم به قتلگاه اما
بدنش زير دست و پاها بود
شمر و خولى حريص تر بودند
بين آنها چقدر دعوا بود
تشنه و بى رمق به روى خاك
مادرم را همش صدا مى زد
مادرم هم رسيد در گودال
ديد او را كه دست و پا مى زد
- پنج شنبه
- 9
- فروردین
- 1397
- ساعت
- 10:28
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
آرمان صائمی
ارسال دیدگاه