مشك بر دوش سوي علقمه رفت
تا كه شقالقمر نشان بدهد
تا كه چشمش هزار معجزه را
بين خوف و خطر نشان بدهد
شيهه در شيهه اسب و گرد و سوار
آسمان مكث كرده تا چه كند؟
خيمه در خيمه گريه ميشنود
آب را شعلهور نشان بدهد؟!
مشك لبتشنه گرم زمزمه شد
گريههاي رقيه در گوشش
تا كه يك دشت لالهعباسي
غرق خون جگر نشان بدهد
قبضهي ذوالفقار در مشتش
خشم درياست در سر انگشتش
كربلا قلعه قلعه خيبر شد
رفت مثل پدر نشان بدهد
با خودش فكر ميكند كه فرات
عطش باغ را نميفهمد
ميرود معني شكفتن را
فوق درك بشر نشان بدهد
همه خشم خونفشان علي
در صدايش وزيده، ميخواهد
خطبه شقشيقهاي ديگر
با رجزها مگر نشان بدهد
ساعتي بعد آفتاب گرفت
لحظه بعثتي شگفت آمد
سورهاي قطعه قطعه در دستش
رفت شقالقمر نشان بدهد
محمد حسین انصاری نژاد
التماس دعا
- دوشنبه
- 23
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 6:14
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه