غزل مصیبت
سیاه چالِ بلا سایه بر پرم انداخت
چه شعله ها به دلم دوری از حرم انداخت
برای خندة معصومه ام دلم تنگ است
غمی به سینه ى من هجر دخترم انداخت
اگرچه واسطة رزق عالمین منم
یهودی آمد و نان در برابرم انداخت
ازآن شبی که نوک چکمه زد به پهلویم
مرا به یاد نفس هایِ مادرم انداخت
تمام واقعه ى کوچه خوب فهمیدم
چنان به صورتِ من ضربه زد سرم انداخت
میان ابروی من چند تا شیار افتاد
زبسکه لطمه به این دیدة ترم انداخت
برای اینکه ز سجده مرا بلند کند
زپُشت پنجه به مویِ مطهرم انداخت
زمانِ تنگیِ جا دست وپازدن سخت است
تمامِ وزن خودش را به پیکرم انداخت
میانِ گودیِ مقتل حسین زانو زد
نگاه مضطربی جانبِ حرم انداخت
صدایِ دختری آمد بیا عمو عباس
غریبه پنجة غارت به معجرم انداخت
به سر زنان دمِ گودال فاطمه میگفت:
جدا نمود سروپیش دخترم انداخت
- جمعه
- 24
- فروردین
- 1397
- ساعت
- 6:2
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه