در آغوش پدر بودم نگاهم بر علم می خورد
میان بزم روضه سرنوشت من رقم می خورد
من اهل روضه ها بودم از آغاز طفولیت
از آن وقتی که دست سینه زن ها بر سرم می خورد
خدا رحمت کند مادربزرگم را ؛ پس از روضه
مقید بود باید جرعه چایی تازه دم می خورد
همیشه میهمان سفره ی موسی بن جعفر بود
"عزیز" ام نان فقط از سفره ی شاه کرم می خورد
رفیق نیمه راهش بود زانوهای بی تابش
خودش را تا ورودی حرم با هر قدم می خورد
می آمد " کاظمیه " از ره و مثل محرم ها
دوباره دست ها بر روی سینه لاجرم می خورد
دوباره روضه خوان بالای منبر مرثیه می خواند :
- در آغاز سخن بر حضرت زهرا قسم می خورد -
به روی حضرت باب الحوائج بسته شد درها
از این زندان به ان زندان... امام شیعه غم می خورد
به آنچه موعظه می کرد خود بهتر عمل می کرد
همین آقا که کم می گفت کم می خفت کم می خورد
پریشان حالی او را " مصیب " هم نمی فهمید
دلش تنگ رضا بود و غم اهل حرم می خورد
" لیذهب عنهم الرجس..." از خدا در شان او امد
ولی دست به خون آلوده بر آن محترم می خورد
خودش بود و قنوتی خسته و سجاده و تربت
بمیرم ؛ خلوتش با ضربه ی سیلی به هم می خورد
نرفت آب خوشی هم از گلوی حضرتش پایین
همیشه موقع افطار جرعه جرعه سم می خورد
زن بدکاره شمری شد برای کشتنش انگار
نه زخم طعنه گویا چکمه از اهل ستم می خورد
امان از روضه ی گودال که هرشب تداعی شد
امان از غُل ، غُلِ سنگین که روی سینه هم می خورد
در آخر هم گریزی سمت دشت کربلا می زد
مسیر مرثیه هایش به شعر محتشم می خورد
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون تپیده به میدان کربلا
- جمعه
- 24
- فروردین
- 1397
- ساعت
- 11:17
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه