توفيق فغان دارم چون چاک گريبانها
خاکستر من مانده بر دامن نيرانها
شد دانهء زنجيرم با پيکر من همخون
سخت است برای من پيمودن زندانها
همچون شجری هستم تا نيمه ميان خاک
شد غربت افزونم سر لوحهء عنوانها
آويخته ساق من از تختهء تابوتم
بشکسته مرا ساقه چون گل به گلستانها
تا بر روی زهرايم شلاق اثر بنمود
شلاق يهودی شد تاديب مسلمانها
سيلی است بجای خون، زندان عوض طشت است
خون می چکد از لعلم، بشکسته چو دندانها
افتاده ميان راه جسمی که به زنجير است
افسوس از اين بيداد، فرياد ز دورانها
- یکشنبه
- 9
- مهر
- 1391
- ساعت
- 7:49
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه