• سه شنبه 15 آبان 03

 حسن ثابت جو

مثنوی شرح حال فطرس ملک (۸۷ بیت) -(نیمه شب بود و وضو می ساختم)

1522
1

مثنوی شرح حال فطرس ملک (۸۷ بیت)
نيمه شب بود و وضو مي‌ساختم
خود براي گفتگو مي‌ساختم
قطره‌هاي حوض كوثر روي بال
از دلم مي‌برد هر درد و ملال
آمد آوايي به گوشم جبرئيل
در خروشم در خروشم جبرئيل
گفتمش از چيست اين حال خراب
گفت با آه غريبي اين جواب
يك نظر بنماي بر سوي زمين
فطرس افسرده حال ما ببين
ديده از عرش برين انداختم
چشم خود را بر زمين انداختم
ديدم آن جا فطرس افتاده به خاك
ناله‌هايش كرده عالم را هلاك
گريه‌هايش در جهان غوغا كند
با خودش فطرس چنين نجوا كند
تيره شد خورشيد و شب آغاز شد
دامن چشمم دوباره باز شد
تا که از چشمم دوباره غم چكيد
باز وقت غصه و ماتم رسيد
اي زمينِ دور دستِ كردگار
فطرسم با این گناه عقده دار
يك گناه از من اگر شد ارتكاب
رفته هفتصد سال آن را در جواب
اي خدا از كرده‌هايم درگذر
كرده من را اين عذابت در به در
اين بيابان ديده بر من دوخته
خشم تو بال و پرم را سوخته
توبه‌ام را كن قبول اي لايزال
عمر من پايان كن از اين قيل و قال
فطرسم من دور از آن عرش سپيد
پرشكسته، دل شكسته، نا اميد
لحظه‌اي بر سينه‌ام نوري بده
مرحمي بر زخمِ اين دوري بده
يارب از كردار خود شرمنده‌ام
بخشش از تو، من سيه پرونده‌ام
ناگهان من را خدا احضار كرد
نام من را دم به دم تكرار كرد
گفتمش يارب چه رخ داده مگر
لرزه افتاده بر اين شمس و قمر
آمد آواي خداوند جلي
جمله مأموريت بر بيتِ علي
گلشن احمد ثمر آورده است
فاطمه يك شه پسر آورده است
آسمانِ عرش شد در ولوله
حوريان گشتند گرمِ هلهله
صد درخت دُرّ بروئيد آن ميان
عرش را زينب نمودند عرشيان
شاخه‌ها آماده‌ي دُرّ پاشي‌اند
پرده‌ها مشغول گل نقاشي‌اند
شاپرك با عشق بازي مي‌كند
بلبل از گل دلنوازي مي‌كند
چشمه‌ها خود قطره افشاني كنند
سبزه‌ها با آب مهماني كنند
جام زر با تختِ ياقوت آورند
مي ز حوضِ‌سبز لاهوت آورند
خنده افتاده به لب‌هاي همه
ذكر لبها مرحبا يا فاطمه
لشكر جن و ملك آماده شد
اذن رفتن به مدينه داده شد
در دل افلاكيان غوغا به پاست
مقصد ما بيت پاكِ مرتضاست
لحظه‌ي پرواز بر روي زمين
ناگهان آمد صدايي اين چنين
اي ملائك من گنه آلوده‌ام
روزگاري چون شما من بوده‌ام
بار خود را از چه رويي بسته‌ايد
چاره‌ي كارِ منِ دل خسته‌ايد
قدري آهسته ملائك يك سؤال
از چه باشد علت تعجيلِ بال
پاي زخمِ بالِ من مرحم زنيد
علت اين هاي و هو را دم زنيد
لشكر از رفتن كمي شد در درنگ
ديد فطرس سر نهاده روي سنگ
ناله‌هايي غرق ماتم مي‌كشد
پلك‌هاي خسته بر هم مي‌كشد
آمدم نزديك با اشك بصر
گفتمش دارم شفيعي معتبر
فطرسا برخيز با ما يار شو
عازم ميخانه‌ي دلدار شو
بي گمان بخت تو فطرس وا شده
حيدر كرار ما بابا شده
صد تبسم بر لب فطرس شكفت
بالِ بشكسته به دوش من نهفت
بي محابا با ملائك پر زديم
باب حاجات نبي را در زديم
السلام اي اهل بخشش اهل دين
السلام اي رهبران مسلمين
ما به عشق آل احمد آمديم
بهر تبريك محمّد آمديم
خانه تا بر روي لشكر باز كرد
در دل افلاكيان اعجاز كرد
گِرد گهواره همه زانو زديم
پيش حيدر دم ز الا هو زديم
لشكر جن و ملك مدهوش شد
خانه از هر زمزمه خاموش شد
ناگهان آواي جاناني رسيد
گفته‌هاي پاك و روحاني رسيد
طفلِ در گهواره باشد نور عين
اين حسين است اين حسين اين حسين
اي ملك دانيد اين دردانه كيست
طاقت فضلش به هر كس مانده نيست
نُقل فضلش پُرتر از ظرف جهان
يك مقامش مي‌زند آتش به جان
اين پيمبر عاشق چشمان اوست
قلب زهرا بسته بر مژگان اوست
سينه‌ي مادر دهان كي مي‌نهد
تاج انگشت نبی شيرش دهد
اين نبي گويد به عشق و شور و شين
او زمن باشد من هستم از حسين
يعني ای عالم بدان اين جمله چيست
نور احمد با حسينِ او يكي ست
پاره‌ي تن چون صدايش مي‌كند
پور خود را هم فدايش مي‌كند
بوسه بر زير گلويش مي‌زند
پاي پيشاني و مويش مي‌زند
نور از زير گلو و از جبين
مي‌شود با نور چشمانش عجين
مردم از اين نور مجنون مي‌شوند
از دليل بوسه دلخون مي‌شوند
جبرئيلات همنشينش مي‌شوي
روزگاري دلغمينش مي‌شوي
ديدنش پيوسته آمال شماست
جامه‌ي اين كودك از بال شماست
جمله برخيزيد اي جن و ملك
همچو ديگر هستي و كل فلك
تسليت گوييد بر قلب رسول
از شهيدِ تشنه‌ي باغ بتول
طاق عرش كبريا را ديده‌ايد
قبل از اين مولود هم ناليده‌ايد
خون او با خاك غم آغشته است
طاق را در راست اين بنوشته است
او هدايت را چراغ و رهنماست
اين حسين كشتيِ ايمانِ خداست
سنگ‌ها سرخ از رگِ خونش شوند
شاعر و حكاك و مجنونش شوند
از ازل غم را تحمل كرده است
داغ عاشورا تقبل كرده است
اين حسينِ سرزمين كربلاست
اين حسينِ دشتِ خونِ نينواست
اين حسينِ گريه‌ها و ناله‌هاست
چشم او شاهد به سوز خيمه‌هاست
اين حسين زينبِ غم پرور است
عشقِ قلب خواهري نام آور است
اين حسينِ سروِ نازِ علقمه ست
اين حسينِ بوتراب و فاطمه‌ست
خون پاك حقِ سرمد يا حسين
قبله‌ي آل محمّد يا حسين
شد حريم خانه مهد ناله‌ها
از بر گلبرگ آمد ژاله‌ها
شيون زاري به دل كاشانه كرد
اين تكلم خانه را ديوانه كرد
فطرس افتادش به دامان نبی
دید اشک غم به چشمان نبي
گفت فطرس شرح خود را بي‌قرار
كرد بر امر رسولش انتظار
رخصت آمد سوي فطرس از رسول
مرهمت گهواره‌ي طفل بتول
پر بكش بر تخت اكرامِ حسين
حق بده سوگند بر نامِ حسين
رفت فطرس در برِ گهواره‌اش
پر كشيدش بر سر گهواره‌اش
ديد پرهايش دوباره باز شد
گوئيا از سوي حق اعجاز شد
آمد اين آوا كه فطرس آفرين
از براي اين شفيعِ نازنين
به! چه والا منسبي آورده‌اي
دلبرِ شيرين لبي آورده‌اي
فطرسا هست تو از هستِ حسين
گشته‌اي آزاد از دستِ حسين

  • دوشنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1397
  • ساعت
  • 15:30
  • نوشته شده توسط
  • حسن فطرس

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران