مانده دل امشب سرِ بازارها
چشم ميپوشد از این دلدارها
كارِ دل امشب شده مستانگی
ردّ عشق و گفتن انكارها
ترك دنيا كرده و درويش وار
ميكند اين جسم را آزارها
عقل را با لرزشی ويرانه كرد
مانده عقلم زير آن آوارها
طبل رسوايي زند در كوي عشق
شهر را ديوانه كرد از جارها
گفتمش اي دل چرا اينگونهاي
مينمايي اين چنين كردارها؟
ميزني آتش به پاي خويشتن
با چنين گفتارها، افكارها!
سر برآورد و كمي لبخند زد
گفت مجنونم ندارم عارها
عشق يعني آن نگارِ مه جبين
رازدار نالهي بيمارها
عشق يعني عشقِ زين العابدين
از عبادت بر تنش آثارها
عشق يعني که علي بن الحسين
آن ظهورِ بهترين رفتارها
عشق آن باشد كه امشب آمده
روشني بخشِ دلِ دلتارها
- شنبه
- 1
- اردیبهشت
- 1397
- ساعت
- 0:3
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه