بي تو من احوال خود را دم به دم گم ميكنم
گوشه ی تنهایی ام با تو تكلم ميكنم
خواب میبینم شما پا می نهی بر چشم من
در میان خواب یکباره تبسم ميكنم
كي ميآيي تا وضو گيرم براي دیدنت
بي تو من با خاك تنهايي تيمم ميكنم
گر چه در افکار من جا نيست جز فکر شما
تا نیایی دوری از دنيا و مَردم ميكنم
در خيالت روز و شب در خواب و بيداريِ خود
روي زيبای تو را هر دم تجسم ميكنم
مي كشم بر قلب خود دستي و با قولِ وصال
بر دل حسرت زده قدري ترحم ميكنم
- دوشنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1397
- ساعت
- 17:42
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه