آسمان امشب به دل از اختران گل ميزند
هر شهاب از آسمان تا سامرا پل ميزند
ميرسد از عرش حق صد لشگر از افلاكيان
ميخَرَد اهلِ سما ناز از دو چشمِ خاكيان
ميكشد سرمه خدا بر چشم شمس و ماه خود
چرخش هر نه فلك گم كرده امشب راه خود
كهكشان آذين كند طاق جنان را با سرور
حق كند امشب دوباره خلقت گل را مرور
گوييا در عالم والا چراغان كردهاند
ياس و سوسن با شقايق جمله مهمان كردهاند
جشن زيبايي براي غنچه بر پا كرده است
صوت داوود است اين در سينه غوغا كرده است
صاحب اين محفل شادي خداي عالم است
بين خوش آمد گوي آن محفل رسول خاتم است
نوح كشتي دلش را ميكند گهواره گون
ميدمد عيسي به آه خود به صهباي جنون
حضرت موسي دل دريايي اش وا ميكند
ديده ي يعقوب نور رفته پيدا ميكند
يوسف از شوق و شعف هر جا خمار و بيقرار
آدم و حوا نشسته در هواي انتظار
قلبِ ابراهيم و هاجر در تلاطم گشته است
چشم اسماعيل از شادي چو انجم گشته است
انبياء هر يك ببین مدعو جشن داورند
اولياء دل را ز جمع اهل مجلس ميبرند
حضرت زهرا به تخت با شكوه كوثر است
در كنارش حضرت والا مقامِ حيدر است
* * *
عرشيان از سامرا يك خانه دل آوردهاند
بيت پاك عسگري را مستقل آوردهاند
خانه را در بين مجلس بوسه باران ميكنند
گَرد او را سرمهي چشمِ خماران ميكنند
همچو كعبه انبياء گرم طواف خانهاند
خانه شد شمع و به دورش يك جهان پروانهاند
ناگهان آمد نوايي از ميان آن بهشت
از لسان بانويي حيدر دل و زهرا سرشت
اي كرامت پيشهگان اي عاشقان مرتضا
خواهر هادي منم، دخت جواد ابن الرضا
نام من باشد حكيمه، خُلقِ من هم عهدي است
هر دو چشمم شاهد خَلقِ وجودِ مهدي است
من پرستار وجود ماه احمد بودهام
دل اسير حجت آلِ محمّد بودهام
* * *
ماه شعبان تا كه خود را در بر نيمه كشاند
وقت افطارش نگاه عسگري من را بخواند
خواست تا آن شب بمانم در كنارِ نرگسش
تا شوم هنگامهي مولود يار نرگسش
حضرتش فرمود اي عمه بهارم ميرسد
امشب از ره آن سيه گيسو نگارم ميرسد
ماندم آن شب در كنارِ مادر شمسِ جهان
تا ببينم خَلْقْ زيباي رخ صاحب زمان
تا طلوع فجر چشمم را به نرگس دوختم
همچو شمعي در بر بانوي تنها سوختم
ناگهان چشم مرا خواب و خيالي خانه كرد
ذكر يا الله نرگس در وجودم لانه كرد
ديده را وا كردم و ديدم كه نرگس غرقِ نور
در بغل بگرفتم او را ديدمش گرمِ سرور
شد امام عسگري دلواپس آن ماهِ بدر
ناگهان فرمود بر نرگس بخوان يك سوره قدر
خواندم آن سوره بديدم نرگسش آرام شد
سورهي قدر خدا خود مرحم آلام شد
لحظهاي آمد ندايي كه مرا ديوانه كرد
قلب من را تشنهي ديدار آن درّ دانه كرد
من شنيدم طفل نرگس خود عبادت ميكند
همره من سورهي قدري تلاوت ميكند
در تعجب گشتم و مولا امام عسگري
حكمتي آموخت بر جانم ز لطفِ داوري
عمه جان از حكمت اسرار حق حيرت مكن
هيچ ترديدي در اين امر پر از قدرت مكن
ما به طفلي ناطق حكم الهي ميشويم
در بزرگي دشمن ظلم و تباهي ميشويم
حكمت آموزي مولايم به پايان تا رسيد
از ميان ديدگانم نرگسش شد ناپديد
رو نمودم سوي مولا گفتمش نرگس كجاست
خانهات جولانگه اعجازِ انوارِ خداست
تا به امرش راهي محراب آن مادر شدم
باز مدهوش ظهور معجزي ديگر شدم
ديدمش مادر به همراه گلي كرده ظهور
كودكي بر سجده افتاده سرا پا پر ز نور
ابروي نازش دل ما را به يغما ميبرد
بعد سجده هر دو دستش را به بالا ميبرد
او گواهي ميدهد معبود من حق جليست
جدّ من پيغمبر خاتم، وصي، بابم عليست
آيه آيه اوليا را وصف و معنا ميكند
با خداوند جهان اين گونه نجوا ميكند
اي خدا وقت ظهورم را وفا كن عاقبت
عالمي را از وجودم با صفا كن عاقبت
* * *
در نظاره بودم و مشغول سوز و ساز او
خواست بابايش ببيند گلرخِ طناز او
كنج آغوشم شد و چشمانِ نازش باز كرد
با سلامي گفتگو با باب خود آغاز كرد
هر دو مست هم شدند و هر دو گرم زمزمه
پر زنان در سر مهدي كبوترها همه
عسگري ناگه صدا زد مرغ زيباي سحر
نزد من آخر بيا پور مرا با خود ببر
كودك من را ببر تا اربعين روح القدس
بعد از آن او را بياور بر زمين روح القدس
كودك را بر خدايي هديه دادم تا كه بُرد
مادر موسي به او فرزند دلبندش سپرد
نرگس من از چه رويي آه و شيون ميكني
ناله بر دوري گل سيماي گلشن ميكني
مهديام بگرفته از قرب الهي التيام
غير شير تو به كام مهديام باشد حرام
او به زودي ميرسد تا درد تو درمان كند
همچو موسي مادرش را نزد خود حيران كند
او به زودي از ديار عشقِ يزدان ميرسد
با سيه مژگان و با آن لعلِ خندان ميرسد
* * *
اربعين بگذشت و آوردند آن زيبا جمال
خانه شد روشن ز روي حضرت والا كمال
روي زانوي پدر او را تماشا كردمي
روح و جانم را برايش مست و شيدا كردمي
در شگفتي گفتم اي مولا امام عسگري
اين همه اعجاز ديدم ليك اين هم ديگري
كودكي كه اربعين از عمر او بگذشته است
گوييا اكنون دو سال از عمر او سرگشته است
او كه لبخندي زد و فرمود فرزند امام
در شباهت نيست همتايش ز فرزندان عام
كودك يك ماههي ما كودكي يك ساله است
در ميان حجت و مردم هزاران هاله است
كودكانِ ما اگر در جسم و جان مادرند
دم به دم هم صحبت روح و روانِ مادرند
كودكان ما كه خود پشت و پناه عالمند
در زمانِ كودكي هم پادشاه عالمند
- دوشنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1397
- ساعت
- 17:47
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه