• سه شنبه 15 آبان 03


شعر ولادت امیرالمومنین(ع) -("اشک"از"دیده" سر در آورده)

758

"اشک"از"دیده" سر در آورده
چشم من شعر تر در آورده
از مضامین پدر در آورده
یا کریمی که پر در آورده

می پرد تا حریم پاک نجف
خُم ما و شراب تاک نجف

چشم افتاد تا به قامت تو
سجده کردیم ما به هیبت تو
به خلایق برای طاعت تو
تا که ابلاغ شد ولایت تو

همه روز ازل بلی گفتند
صد و ده مرتبه علی گفتند

آفریده است زلف تو شب را
ماه روی ات هزار کوکب را
چشم مستت خُم لبالب را
می گزیدند حوریان لب را...

...از رُخت تا خدا نقاب گرفت
کهکشان رنگ آفتاب گرفت

عکس تو در میان قاب افتاد
با طلوعِ تو آفتاب افتاد
تا که از چشم تو شراب افتاد
دهن جنِّ و انس آب افتاد

ای خداوند باده..!خلق شدی
چِقَدَر فوق العاده خلق شدی

خواست بیچاره ی شما باشد
خواست آواره ی شما باشد
محو رخساره ی شما باشد
"کعبه" گهواره ی شما باشد

پس خدا خواست کعبه زاده شوی
این چنین بی مُشابه زاده شوی

ما همه سائل تو خلق شدیم
ما برای دل تو خلق شدیم
ضربدر حاصل تو خلق شدیم
از اضافه گلِ تو خلق شدیم

قطره ایم و شکوه دریایی
بانی خلقت گدایاهایی

نذر شمع تو پر تراشیدیم
سوختیم و جگر تراشیدیم
این چنین ما اگر تراشیدیم
بَهر طوف تو "سر" تراشیدیم

کعبه را در طوافِ خود دیدی
تا عبایی سیاه پوشیدی

تا در آفاق بحث هست تو شد
جبرئیلی نخورده مست تو شد
بال او منبر الستِ تو شد
دست پرودگار دست تو شد

شب معراج مصطفی می دید
دست هایی که سیب می بخشید

دست تو بذر عشق می کارد
از نگاه تو فضل می بارد
تن این منکرین که می خارد...
چه کسی خطبه،"بی الف" دارد؟!

شرزه شیرِ کلام رامِ علی ست
آیه های خدا..،کلام علی ست

کاش پائیز را بهار کند
دل ما را به غم دچار کند
تا از این دردها فرار کند
صید آزُرده را شکار کند

ماهی برکه رستگار شود
تا به قُلّاب تو سوار شود

ای که از دیگران سری مولا
با خداوند می پری مولا
تو که انِقَدر دلبری مولا
بار بُنجُل نمی خری مولا؟!

کاش من هم مقیم تان بودم
بین حُجره گلیم تان بودم

سر که دادیم سر سپرده شدیم
سربازار کشته مرده شدیم
زیر پای نگار بُرده شدیم
پا که خوردیم و سالخورده شدیم

پیر عشقت شهید می گردد
نوکری رو سفید می گردد

دور آخر به ما جواب بده
دست ما هم کمی شراب بده
دل ما را نکن کباب..،بده
مُهر ما را،"ابوتراب"،بده

دائماً مَست،می به کف باشد
مُهر اگر تربت نجف باشد

علّت خلق ماسوا زهرا
بانی خنده ی خدا زهرا
بِضْعَةٌ مِنِّ مصطفی زهرا
روح ایمان مرتضی زهرا

گوهر عاشقی تبلور کرد
حیدر از فاطمه تشکر کرد

جسد عشق جان گرفت امروز
لال بود و زبان گرفت امروز
زانوانش توان گرفت امروز
خانه تا بوی نان گرفت امروز

یا علی خانه ی تو شکل گرفت
تاج شاهانه ی تو شکل گرفت

یاس تا روی آینه "ها" کرد
عشق تصویر تازه پیدا کرد
حیدر از فاطمه تقاضا کرد
تا کمی بندگی تماشا کرد

غرق در ذات اقدس رب بود
او ز نور خدا لباب بود

سنگ تا فرصت محک برداشت
تنِ آئینه ای ترک برداشت
زخم ناسور دل نمک برداشت
غاصبی لقمه ی فدک برداشت

کوچه ی تنگ تنگ تر شده بود
و دلی سنگ سنگ تر شده بود

دست سنگین که از سری رد شد
درد سیلیِ سخت بی حد شد
آهِ پروردگار مُمتَد شد
پسرش دید صحنه را..،بد شد

گوئیا پنج تن زمین خوردند
پیش چشم حسن زمین خوردند
بردیا محمدی

  • چهارشنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1397
  • ساعت
  • 23:19
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران